unconditional
/ˌənkənˈdɪʃn̩əl/

معنی

مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط
سایر معانی: بی قید و شرط، بی چون و چرا، نامشروط، ناسامه
[حقوق] بدون قید و شرط
[ریاضیات] بدون شرط، بی شرط، بلاشرط، غیر شرطی، غیر مشروط

دیکشنری

بی قید و شرط
صفت
unconditionalبدون قید و شرط
absolute, utter, sheer, total, abstract, unconditionalمطلق
unconditional, unconditioned, absoluteغیر مشروط
unconditionalغیر شرطی
unconditionalبلا شرط
decisive, definite, definitive, certain, final, unconditionalقطعی
must, essential, unconditionalفرض
unconditional, categoric, categorical, implicitبی شرط

ترجمه آنلاین

بدون قید و شرط

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.