unconditional
معنی
مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط
سایر معانی: بی قید و شرط، بی چون و چرا، نامشروط، ناسامه
[حقوق] بدون قید و شرط
[ریاضیات] بدون شرط، بی شرط، بلاشرط، غیر شرطی، غیر مشروط
سایر معانی: بی قید و شرط، بی چون و چرا، نامشروط، ناسامه
[حقوق] بدون قید و شرط
[ریاضیات] بدون شرط، بی شرط، بلاشرط، غیر شرطی، غیر مشروط
دیکشنری
بی قید و شرط
صفت
unconditionalبدون قید و شرط
absolute, utter, sheer, total, abstract, unconditionalمطلق
unconditional, unconditioned, absoluteغیر مشروط
unconditionalغیر شرطی
unconditionalبلا شرط
decisive, definite, definitive, certain, final, unconditionalقطعی
must, essential, unconditionalفرض
unconditional, categoric, categorical, implicitبی شرط
ترجمه آنلاین
بدون قید و شرط
مترادف
actual ، all out ، assured ، categorical ، certain ، clear ، complete ، decisive ، definite ، determinate ، downright ، entire ، explicit ، final ، flat out ، full ، genuine ، indubitable ، no catch ، no fine print ، no holds barred ، no ifs ands or buts ، no kicker ، no strings ، open ، out and out ، outright ، plenary ، positive ، straight out ، thorough ، thoroughgoing ، unconstrained ، unequivocal ، unlimited ، unmistakable ، unmitigated ، unqualified ، unquestionable ، unreserved ، unrestricted ، utter ، whole ، wide