بی پایان، غیر محدود، بی بند و بار، غیر مقید، رها شده، ناوابسته، مقید نشده سایر معانی: (شیمی) ناهمبسته، مجرد، آزاد، واگسسته، زمان گذشته و اسم مفعول: unbind، رها، (از قید و بند و غیره) آزاد، ر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نا محدود، بیکران سایر معانی: بی حد و حصر، بی مرز، لایتناهی، بی پایان [برق و الکترونیک] بدون مرز، بیکران، نامحدود [ریاضیات] بیکران
[زمین شناسی] تابع بیکران [ریاضیات] تابع بی کران [آمار] تابع بی کران
بازۀ بیکران [ریاضی] بازهای از اعداد حقیقی که یک مجموعۀ کراندار نباشد
واژههای مصوب فرهنگستان
[ریاضیات] خمینه ی بیکران
[ریاضیات] جواب بهینه ی بیکران
[ریاضیات] زیرمجموعه ی بی کران، بخش بی کران
[ریاضیات] حالت دوگان نامتناهی
[ریاضیات] با دامنه ی نامحدود نوسان کردن، دارای نوسان نامحدود بودن
عاری، ازاد، معاف، معاف کردن سایر معانی: مستثنی، بخشوده، مستثنی کردن، بخشودن [حقوق] معاف کردن، مستثنی کردن، بخشیدن، معاف، مستثنی
جهانی، سراسری، کروی سایر معانی: گرد، توپ مانند [کامپیوتر] همگانی، سراسری، کلی - (1) اصطلاح کلی به معنای قلمرو بسیار گسترده بر خلاف محلی . ( 2) مربوط به متغیری که نام آن به وسیله ی برنامه ی ا ...
بی پایان، نا محدود، بی حد، محدود نشدنی سایر معانی: بی حد و حصر، بی مرز