unbound
معنی
بی پایان، غیر محدود، بی بند و بار، غیر مقید، رها شده، ناوابسته، مقید نشده
سایر معانی: (شیمی) ناهمبسته، مجرد، آزاد، واگسسته، زمان گذشته و اسم مفعول: unbind، رها، (از قید و بند و غیره) آزاد، رهانیده، باز شده، از هم باز شده
[ریاضیات] بی کران
سایر معانی: (شیمی) ناهمبسته، مجرد، آزاد، واگسسته، زمان گذشته و اسم مفعول: unbind، رها، (از قید و بند و غیره) آزاد، رهانیده، باز شده، از هم باز شده
[ریاضیات] بی کران
دیکشنری
نا محدود
صفت
unrestrained, profligate, unbound, footloose, loose, free-livingبی بند و بار
unbound, spent, shot, off-hook, self-abandonedرها شده
unbound, bottomlessغیر محدود
unbound, unattachedناوابسته
free, unboundغیر مقید
endless, unending, abysmal, eternal, incessant, unboundبی پایان
unboundمقید نشده
ترجمه آنلاین
بی قید