جنبش، تپش، تکان، لرزش، لرزه، رعشه سایر معانی: هیجان شدید، آشفتگی، نوسان، ارتعاش، صدای مرتعش، آوای لرزان، tremour لرزش
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ریزلرزه [زمینشناسی] خردلرزههایی با بسامد بیش از یک هرتز که غالبا از چشمههای غیرطبیعی ناشی میشود
واژههای مصوب فرهنگستان
ریزلرزه [ژئوفیزیک] خردلرزههایی با بسامد بیش از یک هرتز که غالبا از چشمههای غیرطبیعی ناشی میشود
[عمران و معماری] لرزش برفی [آب و خاک] نشست برف
لرزش آتشفشانی [زمینشناسی] لرزش مداوم زمین در مراحل خاصی از فوران آتشفشانی
ضربه، اصابت، ضربت، ضرب، تماس، اثر شدید، زیر فشار قرار دادن، با شدت ادا کردن، با شدت اصابت کردن، بهم فشردن، پیچیدن سایر معانی: (سخت) به هم فشردن، درهم چپاندن، (درهم) گیر انداختن، (عامیانه) اث ...
لرزش، لرزه، مرتعش شدن، لرزش داشتن، تکان خوردن، لرزیدن، بهیجان امدن، لرزاندن سایر معانی: (به ویژه هنگام زلزله) لرزیدن، (از سرما یا ترس و غیره) به خود لرزیدن [زمین شناسی] زمین لرزه، زلزله - مت ...
زلزله سایر معانی: earthquake : زلزله
لرز، تکان، لرزش، تزلزل، ارتعاش، لرزش داشتن، متزلزل کردن، تکان خوردن، بهم زدن، تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن سایر معانی: تکاندن، گلاندن، لاندن، (از نمک پاش و غیره) افشاندن، پاشیدن (همراه ...
خرده، ریزه، لرز، لرزه، ارتعاش، مرتعش کردن، خرد کردن، از سرما لرزیدن، لرزاندن، لرزیدن سایر معانی: (تکه ی هر چیزی که شکسته است) تکه شیشه، پاره سفال، پاره آجر، تکه ی چینی، (از ترس یا سرما و غیر ...
لرزه، ارتعاش، مرتعش کردن، لرزیدن سایر معانی: (از ترس یا تنفر و غیره - ناگهان) چندش گرفتن، به خود لرزیدن، فراشیدن، به لرزه درآمدن، مرتعش شدن، لرزان شدن، چندش، لرزش، مشمئز شدن
جنبش، نوسان، تردید، لرزش، اهتزاز، لرزه، ارتعاش، تموج سایر معانی: نوش، شیوش، ترنگ، لرزانش، رجوع شود به: oscillation، دودلی، vibrational اهتزاز [شیمی] ارتعاش [سینما] ارتعاش [عمران و معماری] ار ...