بازی، سرگرمی، شوخی، شکار، مسابقه، جانور شکاری، یک دور بازی، مسابقه های ورزشی، سرحال، تفریح کردن، دست انداختن سایر معانی: بازی ورزشی (مثل فوتبال)، جست و خیز، گیم، بازی در یک سری مسابقه، بخشی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شکار، مره شکارکردنی
(قبل از آغاز مسابقه) نقشه ی عمل، نقشه ی حمله
تفاله، روده، نخاله، اشغال، خاکروبه، زباله، فضولات، خش، اشغال خاکروبه سایر معانی: چیز بی ارزش یا زننده، آشغال [عمران و معماری] زباله - آشغال [کامپیوتر] داده ناخواسته ؛ آشغال ؛ زباله [بهداشت] ...
باغبان سایر معانی: باغدار
غرغره، گلو شویی، غرغره کردن سایر معانی: داروی غرغره، حلق شویه، صدایی مثل صدای غرغره در آوردن، نامفهوم حرف زدن
پادگان، ساخلو، مقیم کردن، مستقر کردن سایر معانی: سربازان درون دژ یا پایگاه، در دژ مستقر کردن، اشغال نظامی کردن، در پادگان به خدمت واداشتن، محصور کردن، دژ، استحکامات، قرارگاه
بنزین، گاز، خود ستایی، بخار، گاز معده، با گاز خفه کردن، اتومبیل را بنزین زدن، گازدار کردن سایر معانی: دما، بخار معده، خوشایند، جالب، (در جنگ) با گاز سمی مصدوم یا مقتول کردن، (پزشکی) گاز هوش ...
چاخان، رجز خوانی، خود ستایی، خود فروشی، لافزنی، یاوه سرا سایر معانی: سخن اغراق آمیز، چاخان گویی، bravado boasting لافزنی
(پارچه ی) نازک و فرانما، توری مانند، گارسی، گارمانند، نازک وسورا سورا، لطیف
به صورت ژلاتین درآوردن، ژلاتینی کردن، (عکاسی) با لایه ای از ژلاتین پوشاندن، با ژلاتین لعاب دادن، تبدیل به دلمه یا ژلاتین کردن، ژلاتین زدن به، باژلاتین پوشاندن
سردی، بسته شدگی