گرفتاری، خرخشه سایر معانی: هیاهو، قیل و قال، بیا و برو، هیجان، شر و شور، جنجال، atdo : مصدرحال فعل do to مثل ado have to بمعنی کارداشتن پرمشغله بودن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وابسته بودن، تعلق داشتن، مال کسی بودن سایر معانی: (با to) متعلق بودن به، مال کسی یا جایی بودن، عضو بودن، وابسته بودن به، رابطه داشتن با، جزو چیزی بودن [ریاضیات] متعلق بودن، تعلق داشتن ...
مهم بودن، اهمیت داشتن، دارای نفوذ بودن
شکست مفتضحانه، ناکامی، بطری شراب سایر معانی: شکست افتضاح آمیز، افتضاح، مایه ی آبرو ریزی، کالیدگی، هزیمت، (بطری گردن دراز و دارای شکم کروی که بخش پایین آن از حصیر پوشیده است) غرابه، کراوه، تن ...
تپش، سراسیمگی، طوفان ناگهانی، باریدن ناگهانی، باد ناگهانی، اشفتن، عصبانی کردن سایر معانی: (بارش ناگهانی برف یا باران همراه با باد) رگبار، باد و برف، برف باد، باد و بارش، جوش و خروش (ناگهانی) ...
دیوانگی، عشق مفرط، خشم زیاد سایر معانی: جوش و خروش، غوغا، آشفتگی، جنجال، هیاهو، غضب
غوغا، هیاهو، داد و بیداد، جنجال سایر معانی: (صداهای درهم آمیخته و ناموزون) همهمه، جار و جنجال، توف، غلغله، غریو، درهم و برهمی، شلوغی
اشفتگی، هیاهو، سر و صدا، شلوغ، همهمه، غریو سایر معانی: جنجال، غوغا، خروش، شلوه
(پولدارانی که مرتب برای کار یا تفریح با هواپیما سفر می کنند) دایم در سفر و خوشی
ترغیب کردن، وادار کردن، بران داشتن سایر معانی: متقاعد کردن، مجاب کردن، (به زور استدلال) واداشتن، معتقد کردن، قبولاندن، تلقین کردن، پذیراندن، بر آن داشتن
نگرانی، هیاهو، حالت داروخانه، جنجال، امد و رفته، اشوبناک کردن سایر معانی: ابر یا غبار خفه کننده، دود سرفه آور، سر و صدا، همهمه، قال و قیل، حالت اضطراب، مضطرب، شدن
شاید، محتملا سایر معانی: محتملا، شاید