پیش بینی، انتظار، پیشدستی، وقوع قبل از موعد مقرر سایر معانی: پیش نگری، چشم به راهی، پیشگیری، آینده نگری، غیب بینی، پیش دانی، (حقوق - اقتصاد) پرداخت یا برداشت پیش از موعد، وقوع پیش از زمان مق ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیش نگرانه، پیش بینانه، چشم براه، پرانتظار، پیشدستانه، پیشگرا، دارای قدرت پیشگویی، درحالت انتظار
مقدماتی سایر معانی: پیش نگرانه، پیش بینانه، با چشم براهی، با پیشدستی، پیشگرا، پیشگرا anticipatory pleasure لذت متصور، لذت پیشگرایانه
تحسین، تشویق و تمجید سایر معانی: کف زدن و هلهله، آفرین، ستایش، غریو، هلهله کردن
ضمیمه، استفاده، درخواست، کاربرد، استعمال، درخواست نامه، ممارست سایر معانی: مالیدن به، زدن به، چیز مالیدنی یا زدنی (به ویژه دارو)، تقاضا، تقاضانامه، فرم، پشتکار، سعی، مداومت، ربط، اطلاق، وابس ...
حوزهبندی [جغرافیای سیاسی] تقسیمبندی کشور به حوزههای انتخاباتی بهگونهایکه در آن تناسب بین شمار کرسیهای نمایندگی و جمعیت رأیدهنده رعایت شود ...
واژههای مصوب فرهنگستان
حوزهبندی [علوم سیاسی و روابط بینالملل] تقسیمبندی کشور به حوزههای انتخاباتی بهگونهایکه در آن تناسب بین شمار کرسیهای نمایندگی و جمعیت رأید ...
مناسبت، بجابودن
باب، مناسب، مقتضی، در خور، برای خود برداشتن، منظورکردن، اختصاص دادن سایر معانی: (بدون اجازه) برداشتن، تصاحب کردن، بالا کشیدن (اموال)، به جیب زدن، تخصیص دادن، شایسته، پسندیده، بجا، جایز، به خ ...
بطورمقتضی، بمناسبت، به اقتضا، بطوردرخورمناسب
بایگانی، ضبط اسناد و اوراق بایگانی سایر معانی: (اوراق و پرونده های) بایگانی شده، بایگانی کردن، (معمولا جمع) بایگانی، اتاق (یا اداره ی) بایگانی، مرکز اسناد و پرونده ها، آرشیو [کامپیوتر] بایگا ...
بسختی، بزحمت