مشخص، منش نما سایر معانی: نشانگر، نمایانگر، مشخص کننده، شاخص، ممیزه، ویژه، خاص، برجسته، متمایز، بازشناخت پذیر، ممتاز
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قابل تشخیص، تشخیص پذیر، فرق گذاشتنی [شیمی] تمیزدادنی، قابل تمیز
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص سایر معانی: (آدم) برجسته، طراز اول، شهیر، سرشناس [ریاضیات] مشخص کردن، اختلاف زا، ممتاز، متشخص
فالگیری، پیش گویی، فال، تفال، غیب گویی، حدس درست، فال بینی سایر معانی: آینده بینی (با سحر و جادو)
کشیش، الهی، خدایی، عبادتی، یزدانی، قابل رحمانی، غیب گویی کردن، فال گرفتن، استنباط کردن سایر معانی: ربانی، ملکوتی، مذهبی، دینی، (عامیانه) خوشایند، زیبا، دل پسند، معرکه، عالی، روحانی، پیش گویی ...
غیب گو، فالگیر
چوب آب یابی (چوب دستی دوشاخ که با آن محل آب های زیرزمینی را برای حفر چاه معلوم می کردند)، میله یا عصای مخصوص کشف اب ومواد معدنی درزمین، اب یاب، عصای اب یاب [زمین شناسی] عصای آب یاب – عصای مع ...
مخفف: (شیمی - زیست شناسی) اسید دی اکسی ریبونوکلیک، دنا، دی - ان - ا، دی آن ا [علوم دامی] اسید دزوکسی ریبونوکلئیک (ماده توارثی) [شیمی] deoxyribonucleic acid دی اکسی ریبونوکلئیک اسید - deoxyri ...
اصول، طریقت، گفته، تعلیم، مکتب، حکمت سایر معانی: (جمع) تعالیم، آموزه، (مذهب و حزب و غیره) اعتقاد، (جمع) معتقدات، مرام، آیین، شریعت، اصل علمی، سیاست، اصل سیاسی، روش سیاسی، بربست، هند، بنداد، ...
عامل، نماینده، کننده سایر معانی: کننده ی کار، انجام گر، آدم کاربر، آدم ببر، آدم پرکنش، اهل عمل، اهل کار، فاعل
عقیده دینی، اصول عقاید، عقاید تعصب امیز سایر معانی: اصل جزمی، پایزه، حکم، اعتقاد، فریوری، باورداشت، فرازمان، فرداد، اندیش پایه، دگما، عقاید، اندیش پایگان، اصول جزمی، (هر عقیده ای که کورکوران ...
تردیدکننده، شکاک