فراوان، وافر، بسیار سایر معانی: سرشار، غنی، ثروتمند، پرنعمت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انباشته سایر معانی: انبوه شدن، متراکم کردن، گرفته کردن
شلوق ,پرچمعیت
سیلان، سیال سایر معانی: روان، سلیس، جاری، پیوسته، موج زننده، ژولیده، فراوان [نساجی] روان - جاری - سیال [نفت] جریان طبیعی
ابستن، بار دار سایر معانی: آبستن، حامله
میگسار، مشروبخوار، الکلی، ابدار، پر پشت، با شکوه، شاداب، پر اب، مست کردن سایر معانی: سبز و خرم، گشن، انبوه، سرسبز و پر پشت، دارای تزئینات بیش از حد، پر آذین، پر شاخ و برگ، لطیف و آبدار، رسید ...
فراوان، وافر، لبریز، سرشار سایر معانی: مفرط، بیش از حد، بی حد و حصر، ساری، سرشار ساختن
فراوان، نیرومند، بارور، حاصلخیز، زایا، پرزا سایر معانی: پربچه، پرمیوه، پربار، پرزاد و رود، (نویسنده و هنرمند و غیره) دارای آثار فراوان، (معمولا با: in یا of) فراوان، زیاد، پرکار
معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو سایر معانی: فراگستر، پراکنده، پررواج، فراوان، سرشار
وافر، زیاد، دارای وفور سایر معانی: فراوان، انبوه، نهمار، زیاده، بیش از حد، خیلی زیاد
رطوبت، تری، اشکبار، خیس، مرطوب، تر، بارانی، خیس خوردن، مرطوب کردن، خیس کردن، خیساندن، تر کردن، نمناک کردن سایر معانی: مه آلود، ابر گرفته، نم دار، هنوز خشک نشده، به کمک آب، با آب، همراه با آب ...