قانونی، طبق قانون، طبق قانون موضوعه سایر معانی: نظامنامه ای، وابسته به قوانین مصوبه توسط مجلس، کیفری، جزایی، مقرر [حقوق] قانونی، طبق قانون
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جُرم قانونی [حقوق] بهطور عام، هر جرمی که در احکام قانونی تعریف شده باشد
واژههای مصوب فرهنگستان
[حقوق] استثناء قانونی
[حقوق] قوانین (مصوب مجالس مقننه)، مجموعه قوانین موضوعه
[حقوق] حق حبس قانونی بر مال
جرم قانونی
[حقوق] حق قانونی خریدار برای پس دادن کالای معیوب (از مصادیق خیار عیب)
سرعت مقرر [حملونقل درونشهری - جادهای] سرعتی که حد آن بهوسیلۀ قانونگذار به تصویب رسیده است و معمولا مناسب بزرگراههایی با طراحی و کارکرد و ویژگیهای مح ...
(حقوق) قانون بدعتی و عرفی، قانون موضوعه (که استوار است بر احکام پیشین دادگاه ها و سنت های حقوقی) (مقایسه شود با قانون مدون: statute law) [حقوق] سابقه و رویه قضایی
عرف، حقوق عرفی سایر معانی: (حقوق) قانون عرفی (در مقایسه با قانون موضوعه یا قانون مدون: statute law )، قانون غیر مدون، عرف [حقوق] حقوق عرفی، قوانین مبتنی بر عرف، "کامن لا"، رویه قضایی در انگل ...
شرعی، قضایی، وابسته بدادگاه سایر معانی: طبق دستور قاضی یا دادگاه، وابسته به قضات و دادگاه ها و نحوه ی کار آنها، دادگاهی، قاضی مانند، شایسته ی مقام قضاوت، منصفانه، بی طرفانه، خردمندانه، ژرف ب ...
درست، قانونی، مشروع، برحق، حلال زاده، مشروع کردن سایر معانی: دادیکی، پذیرفتنی، معقول، منطقی، به حق، محق، (پادشاه و غیره) وارث قانونی، روا، توجیه پذیر، توجیه کردنی، موجه، به جا، طبق مقررات و ...