judicial
معنی
شرعی، قضایی، وابسته بدادگاه
سایر معانی: طبق دستور قاضی یا دادگاه، وابسته به قضات و دادگاه ها و نحوه ی کار آنها، دادگاهی، قاضی مانند، شایسته ی مقام قضاوت، منصفانه، بی طرفانه، خردمندانه، ژرف بینانه
[حقوق] قضایی، مستدل، عادلانه، بی طرفانه
سایر معانی: طبق دستور قاضی یا دادگاه، وابسته به قضات و دادگاه ها و نحوه ی کار آنها، دادگاهی، قاضی مانند، شایسته ی مقام قضاوت، منصفانه، بی طرفانه، خردمندانه، ژرف بینانه
[حقوق] قضایی، مستدل، عادلانه، بی طرفانه
دیکشنری
قضایی
صفت
judicial, judiciary, juridical, judiciousقضایی
legal, canonical, judicial, juridical, judiciaryشرعی
judicial, judiciaryوابسته بدادگاه
ترجمه آنلاین
قضایی
مترادف
administrative ، authoritative ، constitutional ، discriminating ، distinguished ، equitable ، forensic ، impartial ، judgelike ، judiciary ، juridical ، jurisdictional ، juristic ، lawful ، legalistic ، magisterial ، official ، pontifical ، principled ، regular ، statutory