legitimate
معنی
درست، قانونی، مشروع، برحق، حلال زاده، مشروع کردن
سایر معانی: دادیکی، پذیرفتنی، معقول، منطقی، به حق، محق، (پادشاه و غیره) وارث قانونی، روا، توجیه پذیر، توجیه کردنی، موجه، به جا، طبق مقررات و اصول و غیره، (تئاتر) نمایش روی صحنه و زنده (در برابر نمایش روی فیلم یا تلویزیون و غیره)
[حقوق] مشروع، قانونی، برحق، حلال زاده
سایر معانی: دادیکی، پذیرفتنی، معقول، منطقی، به حق، محق، (پادشاه و غیره) وارث قانونی، روا، توجیه پذیر، توجیه کردنی، موجه، به جا، طبق مقررات و اصول و غیره، (تئاتر) نمایش روی صحنه و زنده (در برابر نمایش روی فیلم یا تلویزیون و غیره)
[حقوق] مشروع، قانونی، برحق، حلال زاده
دیکشنری
مشروع
فعل
legitimize, legitimate, legitimatizeمشروع کردن
صفت
legitimate, legal, lawful, licit, rightful, justمشروع
legal, legitimate, lawful, statutory, forensic, validقانونی
legitimateبرحق
right, correct, true, just, accurate, legitimateدرست
legitimateحلال زاده
ترجمه آنلاین
مشروع
مترادف
accepted ، accredited ، acknowledged ، admissible ، appropriate ، authorized ، canonical ، certain ، cogent ، consistent ، correct ، customary ، fair ، genuine ، innocent ، just ، justifiable ، lawful ، licit ، logical ، natural ، normal ، official ، on the level ، on the up and up ، orthodox ، probable ، proper ، real ، reasonable ، received ، recognized ، regular ، reliable ، rightful ، sanctioned ، sensible ، sound ، statutory ، sure ، true ، typical ، usual ، verifiable ، warranted ، well founded