جاسوس [حقوق] ← مأمور مخفی
واژههای مصوب فرهنگستان
وضعیت را ارزیابی کردن، جوانب را سنجیدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[سینما] اسپایدر [نام تجارتی ] / گردونه عنکبوتی
دوربین کوچک، تلسکوب کوچک سایر معانی: تلسکوپ کوچک، دوربین، تلسکپ یادوربین کوچک
مامور ضد جاسوسی سایر معانی: جاسوس ضد جاسوس
سختترد [علوم و فنّاوری غذا] ویژگی مادۀ غذاییای که با جویدن بهآسانی شکسته و خرد میشود
تشخیص دادن، جاسوس بودن، جاسوسی کردن، بازرسی کردن، دیده بانی کردن سایر معانی: (از دور) متوجه شدن، دیدن، کاشف به عمل آوردن، دیدبانی کردن
گوشخراش، اعصاب خردکن، آزارآور، دارای صدای گوش خراش
صفحۀ خروجی معده [علوم تشریحی] صفحهای عرضی که از حد فاصل زائدۀ خنجری استخوان جناغ و ناف میگذرد |||متـ . صفحۀ بابالمعده
مشاهده کردن، دیدن، هان، اینک، ببین سایر معانی: نگریستن، نظاره کردن، در مدنظر گرفتن، (حرف ندا) بنگر، هان، در وجه امری ببین، اینک
تشخیص دادن، فاش کردن، دیدن سایر معانی: از دور دیدن، متوجه شدن (چیز دور دست یا مبهمی را)
استراق سمع کردن سایر معانی: گوش ایستادن