معنی

تشخیص دادن، فاش کردن، دیدن
سایر معانی: از دور دیدن، متوجه شدن (چیز دور دست یا مبهمی را)

دیکشنری

تسبیح
فعل
see, view, sight, vision, look, descryدیدن
distinguish, recognize, diagnose, discern, assess, descryتشخیص دادن
reveal, disclose, divulge, give away, manifest, descryفاش کردن

ترجمه آنلاین

توصیف کنید

مترادف

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.