معنی
تشخیص دادن، جاسوس بودن، جاسوسی کردن، بازرسی کردن، دیده بانی کردن
سایر معانی: (از دور) متوجه شدن، دیدن، کاشف به عمل آوردن، دیدبانی کردن
سایر معانی: (از دور) متوجه شدن، دیدن، کاشف به عمل آوردن، دیدبانی کردن
دیکشنری
اپیپی
فعل
espyجاسوس بودن
spy, espy, fink, nark, pickeer, stagجاسوسی کردن
examine, inspect, search, espy, proctor, sightبازرسی کردن
distinguish, recognize, diagnose, discern, assess, espyتشخیص دادن
scout, monitor, espyدیده بانی کردن
ترجمه آنلاین
جاسوسی