گیرایی، عطیهالهی، جذبه روحانی، گیرش سایر معانی: فر، فره (جذابیت و نفوذ و قدرت کلام و پیشگامی که برخی از مردم به ویژه رهبران از آن برخوردارند)، جاذبه، (مسیحیت) صفا و نورانیت (که موهبت الهی و ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ماده، شرط، جزء، بند، فصل، قضیه، جزئی از جمله سایر معانی: (دستور زبان) عبارت (مجموعه ای از چند واژه که دارای فاعل و فعل باشد)، جمله واره، (در مورد قرارداد و لایحه و غیره) بند، شق، فقره، جز، ع ...
سر یکی کردن، هم پیمان شدن، توطئه چیدن برای کار بد، در نقشه خیانت شرکت کردن سایر معانی: تبانی کردن، توطئه کردن، در خفا نقشه کشیدن، (برای کارهای بد) هم قسم شدن، همکاری کردن، دست به دست هم دادن ...
متقاعد سایر معانی: متقاعد,ملزم ,مجاب ,محکوم
متهم کردن، تقبیح کردن، علیه کسی اظهاری کردن سایر معانی: مردود شمردن، محکوم کردن، نکوهیدن، چغلی کردن، (برضدکسی) گواهی دادن، (علنا) متهم کردن، (جرم کسی را) افشا کردن، پایان قرارداد (قرار داد ص ...
تخفیف، نزول، تخ-فیف، برات را نزول کردن، تخفیف دادن، کاستن سایر معانی: (قیمت و غیره) تخفیف، کاهش بها، کم کردن (قیمت و کارمزد و غیره)، کاستن مبلغ وام (از سوی وام دهنده به شرط آن که وام گیرنده ...
وجود سایر معانی: هستی (به ویژه اگر مستقل و خودکفا و مجزا باشد)، موجودیت، هستش، تمامیت، هستومندی، شی، چیز، باشنده، ذات، جوهر، ماهیت، نهاد [حسابداری] واحد تجاری [کامپیوتر] هویت، موجودیت . [برق ...
با تجربه، ورزیده، اموخته سایر معانی: کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده
متقلب، حیله باز، گول زدن سایر معانی: بامبول درآوردن، گوشبری کردن، (آمریکا)، گول زنی، کلاه برداری، شیاد (gypster هم می گویند)، (انگلیسی) نوکر، مستخدم دانشجو (به ویژه در دانشگاه کمبریج) ...
اعتراض کردن، رد کردن، تکذیب کردن، مورد اعتراض قرار دادن سایر معانی: مورد انتقاد و پرسش قرار دادن، (امانت و غیره را) موردتردید قرار دادن، (در اصل) مورد ضرب و جرح قرار دادن، اعترا کردن به، عی ...
متهم کردن، دادن، نسبت دادن، بستن، اسناد کردن سایر معانی: نسبت دادن به، منتسب کردن به، اطلاق کردنی، وابسته دانستن به، تقسیم کردن [حقوق] نسبت دادن، اسناد کردن، منتسب کردن
خوشحال، خجسته، بختیار، خوشبخت، خوش قدم، خوش شانس، سفیدبخت، بانوا، خوش اقبال، خوش یمن سایر معانی: نیک بخت، بلند اختر، خوشبختی آور، بلاگردان، شگون دار، دارای آمد، فرخ، فرخنده، از روی خوش شانسی ...