رباینده، غارتگر، قاپنده سایر معانی: قاپنده، رباینده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جزئی، قطع شده، با عجله انجام شده سایر معانی: بریده بریده، گره گره، منقطع، ناپیوسته، جسته و گریخته
ربودن، دزدیدن، دور کردن، ادم دزدیدن، سرقت کردن، از مرکز بدن دور کردن سایر معانی: آدم ربایی کردن، آدم دزدیدن، (زیست شناسی) از محور بدن دور کردن، ورا بردن، جدا کردن، دزدیدن شخص، ازمرکز بدن دور ...
وارد بخدمت اجباری کردن، برای ارتش برداشتن سایر معانی: (ارتش - به ویژه هنگام جنگ) مصادره کردن، تصرف کردن، (به زور) به خدمت ارتش درآوردن، به خدمت اجباری فراخواندن، مصادره کردن
قلاب، چنگ، گلاویزی، دست بگریبانی، محکم نگاه داشتن، دست بگریبان شدن، گلاویز شدن سایر معانی: دست به یقه شدن، دست به گریبان شدن، مقابله کردن، پیکار کردن، چنگاله (میله ای که سرش مجهز به یک چنگال ...
بچه دزدی کردن، ادم سرقت کردن، ادم دزدی کردن سایر معانی: آدم ربایی، آدم ربایی کردن
غصب سایر معانی: زورستانی، سگار، تصاحب به عنف [حقوق] غصب، تصرف عدوانی