قمقمه، فروشگاه یا رستوران، نهارخوری سایر معانی: رجوع شود به: post exchange، رستوران ارتشی، رستوران و تفرجگاه مجاور سربازخانه، (ادارات و مدارس و غیره) اغذیه فروشی کوچک، نوشابه فروشی، دکه، (در ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(عامیانه) خوردنی ها، تنقلات، لب چره ها، قاقالی لی، خوراک، غذا
غذای ناسالم، گنده خوراک، هله هوله
لقمه یا تکه کوچک، اندک اندک خوردن، گاز زدن، مثل بز جویدن سایر معانی: کم کم خوردن، ذره ذره جویدن (و خوردن)، لب زدن، لب مالی کردن، (آهسته) گازگرفتن، گازهای کوچک گرفتن، دندان زدن، گاز کوچک، لقم ...
(خودمانی) خوراک سبک خوردن
نوشابه، رفع خستگی، تازه سازی، نیرو بخشی سایر معانی: فرح بخشی، روح انگیزی، طراوت بخشی، خرم سازی، هر چیز فرح انگیز یا نوجان ساز: نوشیدنی، خوراک، تنقلات، مفرح، جانبخش
چیز عالی سایر معانی: (خوراک) چرب و نرم، (خبر یا شایعه و غیره) مطبوع، خوشایند، titbit لقمه چرب ونرم، خرده ریز
خوراک غذا، خواربار، اذوقه
لبچرهای مانند زیتون یا بادامزمینی یا موادی از این دست که با انواع نوشیدنیها پیش از غذا صرف میشود [گردشگری و جهانگردی]
واژههای مصوب فرهنگستان