براق، صاف، شفاف، نرم، صیقلی، چرب و نرم، صیقلی کردن، صاف کردن سایر معانی: (سطح صیقلی یا گیسو و غیره) نرم و براق، لخشنده، لیز، شیک، قشنگ، چاق و چله، تروتمیز، (تداعی منفی) خوش زبان، سروزبان دار ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نرمی، صافی، براقی
شرح، تصریح، نرمی، تفسیر، حاشیه، جلا، تفصیل، صافی، توضیح، سفرنگ، تاویل، براقی، جلوه ظاهر، حاشیه نوشتن بر، خوش نما کردن، تفسیر کردن، تاویل کردن، صیقل دادن، برق انداختن سایر معانی: مخفف: glossa ...
صافی، سلاست، همواری سایر معانی: همواری، صافی [سینما] همواری (در تدوین ) [عمران و معماری] نرمی [پلیمر] صافی، نرمی، یکنواختی [آمار] همواری
با هوش، زیبا، عالی، خوش منظر، تمیز سایر معانی: (خودمانی) شیک و پیک، تر و تمیز، معرکه
(هواپیما واتومبیل و غیره) هوا لغز، هوا لغز شده، (کشتی و غیره) آب لغز، آب لغز شده، بهسامان، ساده و پر بازده، عاری از تزئینات یا جزئیات زیادی، تر و تمیز، موثر و ساده، ساده ودلپسند، ساده ودلپسن ...