حبس کردن سایر معانی: محاصره کردن، دور (چیزی را) گرفتن، احاطه کردن، بستری، بیمارستانی، زمین گیر، منزوی، کم معاشرت، تنهایی دوست، مری بستری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[عمران و معماری] ارتفاع از کاراندازی [معدن] ارتفاع در حالت بسته (آبکشی)
با کسی ترک صحبت یا مراوده کردن، در را توی روی کسی بستن
ساکت شدن، باعث وقفه در تکلم شدن سایر معانی: 1- زندانی کردن، حبس کردن 2- (راه یا در و غیره) مسدود کردن، بستن 3- (عامیانه) حرف نزدن، دهان فروبستن، مانع صحبت یا بیان شدن 4- (به صورت امر) خفه شو ...
1- (مثلا جمعه ها یا شب ها) مغازه را بستن، تعطیل کردن 2- برای همیشه بستن، به کار و کاسبی خاتمه دادن
[حسابداری] تعطیل تسهیلات
[عمران و معماری] ناوه شیبدار [زمین شناسی] ناوه شیبدار
گوی پردار
حائل، دیافراگم، پشت پنجره، پشت دری سایر معانی: (شخص یا وسیله) مسدود کننده، بندآور، (پنجره) کرکره، پنجره ی کرکره ای، (در فانوس و غیره) دریچه، سوراخ بند، دهانه گیر، (دوربین عکاسی) شاتر، بندان، ...
[سینما] روزنه مسدودکننده
[سینما] محور مسدودکننده دوار
[سینما] تواتر مسدودکننده