معنی

حبس کردن
سایر معانی: محاصره کردن، دور (چیزی را) گرفتن، احاطه کردن، بستری، بیمارستانی، زمین گیر، منزوی، کم معاشرت، تنهایی دوست، مری­ بستری

دیکشنری

بسته شدن
فعل
tie up, arrest, incarcerate, embay, grate, shut inحبس کردن

ترجمه آنلاین

ببند

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.