کشیش، ادم اصلاح کرده، سر تراشیده سایر معانی: (کشیش یا راهب - تحقیر آمیز) سر تراشیده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چانه تراشیده
سابقه ی خوب، پرونده ی بی عیب و نقص، (عامیانه) نزدیک به خطر، احتمال وقوع (چیزی)
افترشیو سایر معانی: وابسته به پس از ریش تراشی، ادوکلن یا چیز دیگری که پس از اصلاح به صورت زده می شود
ریش تراشیده
ته تراشی (ریش)، از خطر جستن
رجوع شود به: drawknife، چاقوى دوسردسته دار
بندر ویلهلمز هاون (در آلمان)
سلمان، سرتراش، سلمانی کردن سایر معانی: سلمانی، آرایشگر، گیس آرا، آرایش گیسو کردن، گیس آراستن، ریش کسی را تراشیدن، سموئل باربر (آهنگساز امریکایی)، سلمانی شدن
خراش، خراشیدگی، خوراک دادن، چریدن، خراشیدن، چراندن، تغذیه کردن از، گله چراندن، چرانیدن سایر معانی: چرا کردن، گله داری کردن، دام پروری کردن، (عامیانه) به جای سه وعده غذا تمام روز کم کم خوردن، ...
(حادثه یا تصادف یا رویداد) تصادفی که به سختی از آن احتراز می شود، آنچه که به وقوع نمی پیوندد ولی خیلی به وقوع نزدیک می شود، (بمب و گلوله ی توپ و غیره) نزدیک به هدف (که به هدف نمی خورد ولی تا ...
کاستن، چیدن، پوست کندن، تراشیدن، سرشاخه زدن، قسمت ای زائد چیزی را چیدن سایر معانی: (پوست یا رویه یا پستی و بلندی سطح چیزی را) تراشیدن، زدن، کندن، (معمولا با: down) کاستن (به ویژه هزینه را)، ...