(خودمانی) به ته دیگ رسیدن، دچار کمبود شدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زمینتراش [حملونقل درونشهری - جادهای] دستگاهی که با تیغۀ جلوی شنپاش اتاقک خود زمین را میتراشد و خاک حاصل را در انبارۀ خود حمل میکند ...
واژههای مصوب فرهنگستان
لیسه، خراشنده، زداینده سایر معانی: خراشنده، زداینده [عمران و معماری] اسکریپر - خراشنده - زمین تراش [زمین شناسی] خراشنده، زداینده، لجنروب مکانیکی ،زمین تراش [معدن] اسکریپر (ترابری) ...
[عمران و معماری] اسکریپر تیغه دار
خیلی اظهار ادب کردن، خضوع و خشوع کردن
[نفت] جداره تراش
[زمین شناسی] خرد کردن شدید کلوخه ها
[نفت] دیواره تراش
سایش، خراش، ساییدگی سایر معانی: (بیشتر در مورد پوست بدن) خراشیدگی، حک، نخ نماشدگی، زدگی، آزردگی، رنجش، خوردگی پوست یا مخاط، فرسایش، ساب شست، شست و ساب، ریش شدن [خودرو] خراش - سایش [شیمی] خرا ...
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه سایر معانی: بغرنجی، صعوبت، دقمصه، هچل، گرفتاری، درد سر، مانع، فلاکت، تنگنا، درماندگی، جنگ و دعوا، ستیزگری، جنگ و ست ...
اورژانس سایر معانی: اضطراری، فوق العاده، ناگه آمد، ناگهانی، ناگه آیند، وضع اضطراری، وضع فوق العاده، شرایط ناگهانی، نهاد ناگه آیند، امر فوق العاده و غیره منتظره، حتمی، ناگه اینده [برق و الکتر ...
خراش، خراشیدگی، خوراک دادن، چریدن، خراشیدن، چراندن، تغذیه کردن از، گله چراندن، چرانیدن سایر معانی: چرا کردن، گله داری کردن، دام پروری کردن، (عامیانه) به جای سه وعده غذا تمام روز کم کم خوردن، ...