پیروزی، تسخیر، غلبه سایر معانی: (در اثر جنگ و پیروزی) تسخیر، فتح، گشایش، استیلا، کشورگشایی، ربایش (دل شخصی دیگر)، شیفته سازی، دلبری، شیدایی، خاطرخواهی، سرزمین تسخیری، هر چیزی که در اثر پیروز ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فهرست راهنما، کتاب راهنما سایر معانی: کتابی که حاوی نام و نشانی افراد ویژه ای است، نام کتاب، نام دفتر، وابسته به مدیریت یا کارگردانی یا راهنمایی، مدیری، سرپرستی، رهنمایی، کتاب راهنما (به ویژ ...
مسحور کردن، مجذوب کردن، (با سحر و جادو یا زیبایی) شیفته کردن، واله کردن، بوجداوردن، ازخودبیخودکردن، درحال جذبه انداختن
با تجربه، ورزیده، اموخته سایر معانی: کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده
انجام دادن، واقعیت دادن، عملی کردن، تمام کردن، تکمیل کردن، براوردن سایر معانی: انجام دادن، تکمیل کردن، تمام کردن، براوردن، واقعیت دادن [ریاضیات] برآوردن، انجام دادن، اجرا کردن، برقرار بودن، ...
خلاصه، ملخص، جان کلام، لب کلام، نکته مهم، مطلب عمده سایر معانی: لب (مطلب)، اصل کلام، چکیده، (در تعقیب قضایی) علت دعوی، مراد
تو رفتگی، دندانهگذاری، دندانه دار کردن، بر جسته کردن، سفارش دادن سایر معانی: (لبه یا حاشیه را) دندانه دار کردن، دندانه دندانه کردن، کنگره دار کردن یا شدن، مضرس کردن یا شدن، (نمای برونی را) ب ...
خبر، اطلاع، اخبار، سوابق، اطلاعات، مفروضات، سراغ، معلومات، اگاهگان، پرسشگاه، استخبار سایر معانی: مطلع سازی، آگاهی، آگهداد، دانش، آموخته، داده(ها)، دانستنی(ها)، (میز یا اداره یا جایی که به پر ...
مطلع، مسبوق سایر معانی: بااطلاع، آگاه، در جریان، باخبر، آگاهانه، مطلعانه، اگاه باخبر [ریاضیات] با خبر، آگاه، مطلع
با حروف (وات های) ایتالیک نوشتن، با حروف یکبری یا خوابیده نوشتن
سیم، بند، خط، دهنه، لجام، طرح، رشته، سطر، ریسمان، رده، جاده، رسن، مسیر، ردیف، مسیر کهباخط کشی مشخص میشود، خط کشیدن، خط انداختن در، اراستن، پوشاندن، خط دار کردن، تراز کردن، استر کردن سایر معا ...
حد، مرز، نقطه، هدف، نشان، نشانه، درجه، علامت، نمره، علامت مخصوص، خط شروع مسابقه، علامت سلاح، چوب خط، مدل مخصوص، خط، پایه، مارک، داغ، علامت گذاردن، نشان کردن، علامت گذاشتن، توجه کردن سایر معا ...