باریک سایر معانی: نازک و بلند، باریک اندام، قلمی، مقدار کم یا ناچیز، اندک، قلیل، ضعیف، سست، بی پایه، لندوک، بلند وباریک، ظریف [عمران و معماری] باریک - لاغر - نازک و بلند [زمین شناسی] باریک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خرده، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون، پست، خفیف سایر معانی: کوچولو، قلیل، معدود، اندک، ناچیز، کم اهمیت، خردسال، کم سال، کم سرمایه، خرده پا، دون پایه، معمولی، عامی، (آواز یا صدای ش ...
دسته، خیز، دکمه سر دست، گل میخ، داربست، اسب تخمی، اراستن، نشاندن، مرصع کردن، میخ زدن، پر کردن سایر معانی: پراکنده بودن، مزین بودن به، گلمیخ (هر نوع فلز میخ مانند که برای تزئین به چرم و غیره ...
بی مزه، بدیهی، مبتذل، بیهوده، ناچیز، نا قابل، چیزهای بی اهمیت، جزیی سایر معانی: کم اهمیت، جزئی، پیش پا افتاده، خرده ریز، کم مایه [مهندسی گاز] بلااثر، بی ارزش [ریاضیات] بدیهی، بیمایه، واضح، م ...