یورغه، یرقه، راهوار بودن، یورغه رفتن سایر معانی: (اسب و غیره) یورغه رفتن، (آهسته) قدم زدن، (آرام آرام) راه رفتن، خوش خوشک راه رفتن، گام آهسته، قدم زنی، خرامیدن، سلانه سلانه رفتن، راهواری، یو ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اهمال کار، بیهوده وقت گذراندن، چرت زدن سایر معانی: (با ولگردی یا آهسته کاری) وقت تلف کردن، گهتباهی کردن، ولگردی کردن، فس فس کردن، کرکری خواندن، وقت کشی کردن (معمولا با: away)، اتلاف وقت ...
کاهل، تنبلی کردن سایر معانی: کار نکردن، (معمولا با: away) وقت را به بطالت گذراندن
سر گردانی، غربت، گشتن، پرسه زدن، گردیدن، سیر کردن سایر معانی: ول گشتن، (بی هدف) گشتن، پلکیدن، گشت زدن، تکاپو [کامپیوتر] سیر کردن ؛ گشتن
یک وری، یک ور راه رفتن، یک ور کردن سایر معانی: (به ویژه یواشکی یا خجولانه) یک وری رفتن، از کنار رفتن، کج رفتن، کیبیدن، یک وری بردن، از کنار بردن، کجکی بردن، اریب
گردش، پرسه زنی، قدم زنی، قدم زدن سایر معانی: سلانه سلانه راه رفتن، خیابان گز کردن، در گردش بودن، سیار بودن، سلانه سلانه روی
خود ستایی، کبر فروشی، شیک، خود فروشانهگام زدن، با تکبر راه رفتن سایر معانی: شق ورق راه رفتن، خرامیدن، سینه سپر کردن، دماغ خود را سر بالا کردن، با فیس و افاده گام برداشتن، نازیدن، به رخ (دیگر ...
ولگرد، خزپوش، بیکاره، طفیلی، دربدر، خانه بدوش، خانه بدوش، بی کاره، ولگردی کردن سایر معانی: سرگردان، آواره، عیار، دوره گرد، رذل
مشی سایر معانی: پیاده، متحرک، جنبا، (ابزار کشاورزی و غیره) مستلزم پیاده روی، پیاده روی، راه رفتن، راه رونده، رهرو، رهنورد، قادر به راه رفتن، گردش، قدم زنی، گام زنی، سیار، در خورراه رفتن [نسا ...
سرگردان بودن، منحرف شدن، اواره بودن سایر معانی: ( بی هدف ) حرکت کردن، پرسه زدن، پلکیدن، (با بی خیالی) راه رفتن، یالم یالم رفتن، خرامان رفتن، (معمولا با: off) گمراه شدن، گم شدن، کج راه شدن، ( ...