معنی

سرگردان بودن، منحرف شدن، اواره بودن
سایر معانی: ( بی هدف ) حرکت کردن، پرسه زدن، پلکیدن، (با بی خیالی) راه رفتن، یالم یالم رفتن، خرامان رفتن، (معمولا با: off) گمراه شدن، گم شدن، کج راه شدن، (مجازی) دچار ضلالت شدن، دربدر شدن یا بودن، (معمولا با:off) رشته ی کلام یا اندیشه را از دست دادن، از موضوع پرت شدن، گیج بودن، (افکار) درهم و برهم بودن، پریشان بودن، (رود یا راه وغیره ) پیچا پیچ بودن، پیچیدن

دیکشنری

سرگردان
فعل
wander, stray, become helpless, moon, peregrinate, traipseسرگردان بودن
moon, wanderاواره بودن
stray, deviate, swerve, digress, wander, extravagateمنحرف شدن

ترجمه آنلاین

سرگردان

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.