نزدیکی، پیوستگی، وابستگی، قوم و خویش سببی سایر معانی: رابطه ی نزدیک، همبستگی، قرابت، خویشی، شباهت، مشابهت، آونجیدگی (از نظر ساختمان یا نسبت)، میل طبیعی، وجه اشتراک، جاذبه ی متقابل، علاقه ی د ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قرین، مرتبط کردن، همبستگی داشتن سایر معانی: همبسته بودن یا کردن، لازم و ملزوم بودن، بستگی داشتن، هم وابستگی داشتن، هم خویش، قرینه، همال، مرتبط، وابسته [ریاضیات] قرینه سازی، همبسته سازی، وابس ...
تلقین، یکدلی، انتقال فکر سایر معانی: همدلی، هم احساسی، احساس یگانگی (با همدردی: sympathy مقایسه شود)، هیپوتیزم و روانشناسی انتقال فکر [سینما] تشریک احساس
متناسب و متوازن، جور، موزون، سازگار، (اندیشه یا سلیقه یا احساس و غیره) متوافق، همدل، همدل و همصدا، فراخور، هم آواز، هم عقیده، هم اندیش، (موسیقی) هماهنگ، دارای هارمونی، همساز، آهنگین، خوش آهن ...
(عامیانه) مجذوب یکدیگر شدن، با هم اخت شدن، از هم خوش آمدن