affinity
معنی
نزدیکی، پیوستگی، وابستگی، قوم و خویش سببی
سایر معانی: رابطه ی نزدیک، همبستگی، قرابت، خویشی، شباهت، مشابهت، آونجیدگی (از نظر ساختمان یا نسبت)، میل طبیعی، وجه اشتراک، جاذبه ی متقابل، علاقه ی دو طرفه، کشش، جاذبه ی جنسی، راه داشتن دل به دل، خویشاوندی سببی (در مقابل نسبی)، خویشاوندی (از طریق ازدواج)
[شیمی] میل ترکیبی، کشش (نیرویی که موجب همبستگی اتم هاى ملکول می شود)
[مهندسی گاز] میل ترکیبی، وابستگی
[زمین شناسی] آفینیته، پیوستگی، گرایش، میل ترکیبی
[صنعت] وابستگی، نزدیکی
[نساجی] تمایل رنگ به منسوج - میل ترکیبی - تمایل جذبی - تمایل کمی جذب رنگ - تمایل جذب رنگ از نظر کمیت
[ریاضیات] تبدیل آفین
[پلیمر] میل ترکیبی، تمایلی
سایر معانی: رابطه ی نزدیک، همبستگی، قرابت، خویشی، شباهت، مشابهت، آونجیدگی (از نظر ساختمان یا نسبت)، میل طبیعی، وجه اشتراک، جاذبه ی متقابل، علاقه ی دو طرفه، کشش، جاذبه ی جنسی، راه داشتن دل به دل، خویشاوندی سببی (در مقابل نسبی)، خویشاوندی (از طریق ازدواج)
[شیمی] میل ترکیبی، کشش (نیرویی که موجب همبستگی اتم هاى ملکول می شود)
[مهندسی گاز] میل ترکیبی، وابستگی
[زمین شناسی] آفینیته، پیوستگی، گرایش، میل ترکیبی
[صنعت] وابستگی، نزدیکی
[نساجی] تمایل رنگ به منسوج - میل ترکیبی - تمایل جذبی - تمایل کمی جذب رنگ - تمایل جذب رنگ از نظر کمیت
[ریاضیات] تبدیل آفین
[پلیمر] میل ترکیبی، تمایلی
دیکشنری
وابستگی
اسم
dependence, dependency, affiliation, attachment, association, affinityوابستگی
proximity, vicinity, affinity, rapprochement, approximation, imminenceنزدیکی
continuity, conjunction, connection, cohesion, association, affinityپیوستگی
affinityقوم و خویش سببی
ترجمه آنلاین
قرابت
مترادف
affection ، attraction ، closeness ، compatibility ، cotton ، cup of tea ، druthers ، fondness ، good vibrations ، leaning ، partiality ، rapport ، same wavelength ، simpatico ، sympathy ، thing ، weakness