پهلوان پنبه، گوشت، قلدر، گردن کلفت، قلدری کردن، تحکیم کردن سایر معانی: زورگو، ضعیف کش، قلچماق، زورگویی کردن، ظلم و جور کردن، گردن کلفتی کردن، (انگلیس - محلی) همدم، همراه، (قدیمی) جاکش، (قدیم ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بذله گو، ادم شوخ، گانگستر، اوباش، همدست تبه کاران سایر معانی: عضو دسته ی تبهکاران، گانگستری، اراذل
گردن کلفت، اوباش، لوطی محله سایر معانی: تبهکار، چاقوکش، (جمع) اراذل و اوباش
ولگرد، جوان اوباش صفت سایر معانی: (خودمانی) تبهکار (به ویژه جوان)، شرور، لات [فوتبال] به گیرانداختن- قلاب کردن
بدکار، جانی، جنایت کار، تبه کار، جنایت امیز سایر معانی: آدم بدکار، آدم تبهکار، بدکردار [حقوق] تبهکار، بزهکار، جنایتکار، مجرم، محکوم
گردن کلفت، شخص خشن سایر معانی: (عامیانه) لات، الواط، چاقوکش، داش، کارگر چاه کن (چاه نفت) [زمین شناسی] کارگر حفاری - یک کارگر ساده در افراد حفاری. همچنین کسی که دکل های حفاری را ساخته و تعمیر ...
خود ستا، دارای زرق و برق، ادم دعوایی و پر هیاهو و غره سایر معانی: آدم دعوایی و جنجالی، ستیزه جو، ماجراجو