چنانکه باهم جور,نامنتاقصشد,بطورموافق
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بطور عادی سایر معانی: معمولا، طبق عرف یا عادت، عرفا، عادتا، طبق معمول، مثل همیشه، عادی
مرتبا، منظما [ریاضیات] به طور مرتب، به ترتیب، به طور منظم