خنده، صدای خنده، خندان بودن، خندیدن، خنده کردن سایر معانی: مایه ی خنده، تمسخر، دست اندازی، خنده به ریش کسی، (عامیانه - جمع) تفریح و خنده، سرگرمی و شادی، خنده و سرگرمی، مورد تمسخر قرار دادن، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جوانه زدن، رستن، (به سرعت) تولید مثل کردن، پر زاد و ولد بودن، هجوم آوردن
تفریح دادن، تفریح کردن، از نو خلق کردن، تمدد اعصاب کردن، وسیله تفریح را فراهم کردن سایر معانی: از نو آفریدن، نوآفرینی کردن، باز آفریدن، از نو آفریدن، باز آفرینی کردن، دوباره خلق کردن [ریاضیا ...
1- وارد شدن، داخل شدن 2- تحویل دادن، سپردن، دادن 3- پس دادن، اعاده کردن 4- تا کردن، دولا کردن، تو گذاشتن 5- (عامیانه) به بستر رفتن
رخ دادن، خیش کشیدن سایر معانی: 1- دولا کردن، بالا زدن و دوختن، تو گرفتن، کوتاه کردن (لباس) 2- نمودار کردن، کشف کردن، پدیدار کردن 3- (جریان یا صدای چیزی را) زیاد کردن، بلند کردن، 4- (در جاده ...
چیز جالب سایر معانی: (ندای حاکی از شگفتی یا لذت و غیره) اوه !، آه !، وای !، عالی، محشر، (ضبط صوت و غیره) معیوب شدن صدا، دش آوایی، امر، اسکاتلند فریاد حاکی از خوشحالی و تعجب وحیرت، موفق شدن [ ...