خنده، صدای خنده، خندان بودن، خندیدن، خنده کردن سایر معانی: مایه ی خنده، تمسخر، دست اندازی، خنده به ریش کسی، (عامیانه - جمع) تفریح و خنده، سرگرمی و شادی، خنده و سرگرمی، مورد تمسخر قرار دادن، به ریش کسی خندیدن، دست انداختن، خنده آمیز، شاد، مسرور، خندان، از خنده... شدن
دیکشنری
خنده
اسم
laughter, laugh, grin, sneer, fleerخنده
laughصدای خنده
فعل
laugh, chuckle, laugh at, titter, giggle, roar with laughterخندیدن
laugh, smileخندان بودن
laugh, chaff, chink, chortle, crack up, giggleخنده کردن