وابسته به ورزش، ورزشی، ناوردی، مسابقه ای، ورزش دوست، ورزشکار، جوانمرد، منصف، وابسته به قمار، قماری، بختی، وابسته به بخت آزمایی، (زیست شناسی) جهشی، ناروال، جنده بازی، دلیرانه، تفریح دوست، باز ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حساس، غلغلکی سایر معانی: قلقلکی، دقیق، مستلزم دقت و احتیاط، ظریف
سست، متزلزل، لرزان، مرتعش، ناپآیدار سایر معانی: ناپیدار
حساس، تند مزاج، زود رنج، نازک نارنجی، دل نازک سایر معانی: (وضعیت و غیره) حساس، (محل زخم یا ضرب دیدگی) حساس، زود درد، دردناک
متهور، خطر ناک، مخاطره امیز، پر مخاطره، با تهور سایر معانی: مخاطره آمیز، پرخطر، سیجناک، ریسک دار، آمد و نیامددار