sporting
معنی
وابسته به ورزش، ورزشی، ناوردی، مسابقه ای، ورزش دوست، ورزشکار، جوانمرد، منصف، وابسته به قمار، قماری، بختی، وابسته به بخت آزمایی، (زیست شناسی) جهشی، ناروال، جنده بازی، دلیرانه، تفریح دوست، بازی دوست، درخور ورزش کاران
دیکشنری
ورزشی
فعل
play, twiddle, sport, toy, act, disportبازی کردن
ترجمه آنلاین
ورزشی
مترادف
antic ، coltish ، considerate ، devil may care ، fair ، frisky ، frolicsome ، game ، gamesome ، gay ، generous ، gentlemanly ، impish ، jaunty ، joyous ، kittenish ، larkish ، lively ، merry ، mischievous ، reasonable ، roguish ، rollicking ، sportive ، sportsmanlike ، sportsmanly ، sprightly ، square ، square dealing ، square shooting ، straight shooting ، waggish ، wild