اشوبگرانه سایر معانی: آشوبگرانه، بلوا آمیز، عربده جویانه، آشوب انگیز، آشوب انگیزانه، لگام گسیخته، بی بندوبار، عیاش، پرغلغله، خرم، وافر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فتنه جویانه، بهرزگی
بی نظم، پرهرج ومرج سایر معانی: آشفته، درهم و برهم، نابسامان، به هم ریخته، ژول، آشوبناک، ناآرام، هرت، هرکی هرکی
میگسار، مشروبخوار، الکلی، ابدار، پر پشت، با شکوه، شاداب، پر اب، مست کردن سایر معانی: سبز و خرم، گشن، انبوه، سرسبز و پر پشت، دارای تزئینات بیش از حد، پر آذین، پر شاخ و برگ، لطیف و آبدار، رسید ...
یاغی، فتنه انگیز سایر معانی: اهل شورش و تمرد، وابسته به تمرد، شورش آمیز و تمرد آمیز
دعوایی، پر سر و صدا، لجوج، پر هیاهو، غوغایی سایر معانی: (مقاوم و پر سر و صدا) گردن کش، جنجالی و ستیزگر، بد قلق
فراوان، وافر، لبریز، سرشار سایر معانی: مفرط، بیش از حد، بی حد و حصر، ساری، سرشار ساختن
شایع، حکمفرما سایر معانی: (گیاه) پر شاخ و برگ، انبوه، گسترا، فراوان، بی حدو حصر، فراگستر، زبانزد، پراکنده، (اسب و شیر و غیره) ایستاده روی دو پا، خیزیده، لگام گسسته، لجام گسیخته، وحشیگرانه، خ ...
وافر، زیاد، دارای وفور سایر معانی: فراوان، انبوه، نهمار، زیاده، بیش از حد، خیلی زیاد
بی مهار، مهار در رفته سایر معانی: خودسر (انه)، (حرف) بی تکلف، رک و راست، ول، لجام گسیخته، (اسب و غیره) بی لگام، بی دهانه، بی افسار، بی لجام
خشمگینانه سایر معانی: بزور، جبرا، بعنف، جابرانه، سخت، بشدت، شدیدا، به تندی