امر کردن، دیکته کردن، با صدای بلند خواندن سایر معانی: املا کردن، تحکم کردن، به زور قبولاندن، تحمیل کردن، مجبور به پذیرفتن کردن، فرمان دادن، امر و نهی کردن، حکم کردن، زورگویی کردن، قلدری کردن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیش امد، ضرورت سایر معانی: اقتضا، تقاضا، موقع تنگ
فرض، باید، بایست، میبایستی، لابد شدن سایر معانی: بایستی، بایستن، (برای بیان احتمال یا احتراز ناپذیری و غیره) شاید، گویی، مثل اینکه، لابد، کار ضروری، چیز ضروری، چیز واجب، ضروری، واجب، لازم، ا ...
نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی سایر معانی: دربایست، دارای الزام، سرنوشت، قضا و قدر، جبر، تغییرناپذیر، احترازناپذیر، الزام آور، ناگزیر، اجتناب ناپذیر، (معمولا جمع) نیازمندی های ...
احتیاج، لازمه، شرط لازم، چیز ضروری، بایسته، ضروری سایر معانی: لازم، نیازین، مورد نیاز، چیز مورد نیاز [ریاضیات] لازم، لازمه
کفایت کردن، کافی بودن، بس بودن، بسنده بودن سایر معانی: بسند کردن [ریاضیات] کافی بودن
مقدار آب مورد نیاز برای مصارف مختلف [مهندسی محیط زیست و انرژی]
واژههای مصوب فرهنگستان
← نیاز روزانه [تغذیه]
حداقل مقدار موردنیاز مواد غذایی بهدستآمده از یک رژیم غذایی که برای حفظ سلامت بدن لازم است [تغذیه]