نماینده، نمایشگر، حاکی از، مشعر بر سایر معانی: بازنما، نمایانگر، نشان دهنده، بیانگر، نشانگر، معرف، (طرز حکومت) انتخابی، پارلمانی، دارای نمایندگان مردم، نمونه، مونه، مونه ای، نوع، وکیل (مجلس) ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بنگاه نماینده [اقتصاد] بنگاهی که انتخابهای آن، نماینده و شاخص صنعت مشخصی است
واژههای مصوب فرهنگستان
[زمین شناسی] مقیاس کسری ،کسر معرف - مقیاس یک نقشه که به شکل یک کسر عددی بیان می شود که فواصل خطی بر روی نقشه را به فواصل حقیقی هم خوان بر روی زمین مرتبط می کند و با واحدی مشابه اندازه گیری م ...
حکومتی که قانون گذاری ان بانمایندگان ملت باشد
[آمار] نمونه گیری نمایانگر
[معدن] افق نمونهبرداری معرف (ژئوشیمی)
مدیر حسابداری بخش خرید و فروش سهام و موسسات تبلیغاتی، متصدی رسیدگی به حساب مشتریها
عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار سایر معانی: کارگزار، امین، کنشگر، دستار، کارمند دولت، عضو سازمان دولتی، آژان، (شیمی) عامل، سازه، موجب، باعث، (عامیانه) فروشنده ی سیار، به عنوان نما ...
کمک، دستیار، یاور، معین، بردست، معاون، نایب، ترقی دهنده، رهبریار، حاضر سایر معانی: معاون، دستیار، یاور، کمک، نایب [فوتبال] معاون [بهداشت] آسیستان [نساجی] ماده کمکی - ماده تعاونی ...
جنبه، مشخصات، صفت ممیزه، منش نما، نشان ویژه، مشخصه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی سایر معانی: منش، ویژگی، خصوصیت، خصیصه، سرشت، فروزه، (ریاضی - لگاریتم) نمودگر، مشخص (تابع)، ممیز (حلقه)، مبین [حسا ...
باستانی، کلاسیک، مطابق بهترین نمونه، پیرو سبکهای باستانی، ردهای، وابسته به ادبیات باستانی سایر معانی: عالی، (در رده ی خود) بهترین، (بهترین) نمونه، موثق ترین، (معمولا با the و به صورت جمع) آث ...
قرارداد، انجمن، مجمع، هم ایش، پیمان نامه، هم ایی سایر معانی: اجلاس، کنگره، گردهمایی، نشست، چپیره، جلسه، میثاق، پیمان، توافقنامه، سنت، عرف، رسم، (جمع) آداب و رسوم، رسم هنری، قاعده ی ادبی، (ام ...