characteristic
/ˌkerəktəˈrɪstɪk/

معنی

جنبه، مشخصات، صفت ممیزه، منش نما، نشان ویژه، مشخصه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی
سایر معانی: منش، ویژگی، خصوصیت، خصیصه، سرشت، فروزه، (ریاضی - لگاریتم) نمودگر، مشخص (تابع)، ممیز (حلقه)، مبین
[حسابداری] مشخصه
[کامپیوتر] خصوصیت، مشخصه .
[برق و الکترونیک] مشخصه - مشخصه، مفسر 1. هر ویژگی قابل سنجش از یک وسیله . 2. قمست صحیح مقدار لگاریتمی واقع در سمت چپ ممیز.
[صنعت] خصیصه، ویژگی - مربوط به ویژگی های عملکردی و یک قطعه و مشخصاتی از قطعه می شود که جنبه مادی ندارند . به عنوان مثال نقش و کارکردی که یک قطعه در یک محصول دارد جزء خصایص آن محصول است.
[نساجی] ویژگی - خصوصیت
[ریاضیات] ویژگی، هنر، مفسر، مشخصه، سرشت نما، خصیصه، خصلت، خصوصیت، سرشت نمای، صفت، مبین، مشخص کننده
[آمار] مشخصه

دیکشنری

مشخصه
اسم
specifications, specification, characteristics, specs, characteristicمشخصات
feature, attribute, characteristic, quality, trait, selfجنبه
characteristicصفت ممیزه
characteristicمنش نما
characteristic, lineament, traitنشان ویژه
صفت
characteristicمشخصه
specific, special, particular, own, peculiar, characteristicخاص
characteristic, inborn, naturalنهادی
characteristicنهادین
characteristicخیمی

ترجمه آنلاین

مشخصه

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.