معنی

کمک، دستیار، یاور، معین، بردست، معاون، نایب، ترقی دهنده، رهبریار، حاضر
سایر معانی: معاون، دستیار، یاور، کمک، نایب
[فوتبال] معاون
[بهداشت] آسیستان
[نساجی] ماده کمکی - ماده تعاونی

دیکشنری

دستیار
اسم
assistant, adjoint, suffraganدستیار
helper, assistant, assistant director, associate, coadjutor, vicarمعاون
help, aid, assistance, helping, support, assistantکمک
deputy, assistant, lieutenant, procurator, proctor, vicegerantنایب
adjuvant, helper, collaborator, assistant, aid, adjutantیاور
assistant, adjuvant, adjutant, helper, lozenge, rhombمعین
aide, assistantبردست
assistant, booster, promoterترقی دهنده
assistantرهبریار
صفت
present, willing, agreeable, ubiquitous, assistant, stockحاضر

ترجمه آنلاین

دستیار

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.