جنبش، سوسو، سوسو زدن، لرزیدن، پرپرزدن، در اهتزاز بودن سایر معانی: (تند) باز و بسته کردن یا شدن، (تند) جنبیدن، (مانند شعله ی آتش در باد) لرزیدن، (نور یا سایه و غیره را) لرزاندن، پس و پیش بردن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جهنده، پرنده، پرش، جست [سینما] جهش [آب و خاک] جهش
لرزان، لرزنده
شکننده، لرزه، لرزان، مرتعش سایر معانی: زودشکن، زود خردشو، مرتعش (از ترس یا سرما)
ترسان، لرزش، مرتعش، تحریر، لرزش دار سایر معانی: لرزش دار، مرتعش، ترسان، تحریر