ضروری، نیازمند، نا گزیر، لازم، بایا، مایحتاج سایر معانی: مورد لزوم، مورد نیاز
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خواجه، مالک، دارنده سایر معانی: مالک، دارنده [حقوق] مالک، صاحب
خرید، خریداری، تهیه، بدست اوری سایر معانی: بدست اوری، تهیه [حسابداری] تهیه و تدارک [حقوق] کارپردازی، تهیه
خرید، خریداری، ابتیاع، در امد سالیانه زمین، خریدن، خریداری کردن، خرید کردن، ستون ساختن سایر معانی: ابتیاع کردن، (با زحمت یا فداکاری و غیره) به دست آوردن، کسب کردن، جاپا، جادست، دستگیره، تکیه ...
رسیدن، پذیرفتن، جا دادن، بدست اوردن، گرفتن، وصول کردن، دریافت کردن، ستاندن، پذیرایی کردن از سایر معانی: برخوردن به، مواجه شدن با، (ضربه یا صدمه و غیره) خوردن، تحمل کردن، کشیدن، مورد استقبال ...
احتیاج، لازمه، شرط لازم، چیز ضروری، بایسته، ضروری سایر معانی: لازم، نیازین، مورد نیاز، چیز مورد نیاز [ریاضیات] لازم، لازمه
موشکافی کردن، مورد مداقه قرار دادن، بدقت بررسی کردن سایر معانی: (با دقت) نگریستن، وارسی کردن، پشت و روی چیزی را امتحان کردن، (دقیقا) معاینه کردن، خواندن، ژرف نگری کردن
عادت قدیمی و ملکه شده، خوی ریشه گرفته، خوی جایگزین شده، عادت همیشگی، طبیعت ثانی، ملکه
طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، پیگردی کردن، پوییدن، جوییدن سایر معانی: (دنبال چیزی) گشتن، در پی چیزی بودن، توزیدن، توختن، پناه جستن (در محلی)، پناه بردن، جویا شدن، خواستار شدن، خواستگار بودن ...
تصریح کردن، قرار گذاشتن، پیمان بستن، قید کردن سایر معانی: (در قرارداد یا توافق نامه و غیره) قید کردن، تصریح کردن یا شدن، الزام آور کردن، (گیاه شناسی) گوشوارک دار، گوشوارکی (stipulated هم می ...
کفایت کردن، کافی بودن، بس بودن، بسنده بودن سایر معانی: بسند کردن [ریاضیات] کافی بودن
تخته، لوحه، لوح، قرص، صفحه، ورقه سایر معانی: (سنگ یا فلز یا تخته چوب مسطح) لوح، تابلو، پلمه، سنگ نبشته، (دارو) قرص، حب، پلاک، دیوار نگاشت، کتیبه، دفتر، دفترچه، دفتر رسم یا نقاشی، (انگلیس) دا ...