stipulate
معنی
تصریح کردن، قرار گذاشتن، پیمان بستن، قید کردن
سایر معانی: (در قرارداد یا توافق نامه و غیره) قید کردن، تصریح کردن یا شدن، الزام آور کردن، (گیاه شناسی) گوشوارک دار، گوشوارکی (stipulated هم می گویند)، میثاق بستن
سایر معانی: (در قرارداد یا توافق نامه و غیره) قید کردن، تصریح کردن یا شدن، الزام آور کردن، (گیاه شناسی) گوشوارک دار، گوشوارکی (stipulated هم می گویند)، میثاق بستن
دیکشنری
تصریح کرد
فعل
stipulate, arrangeقرار گذاشتن
restate, affirm, clarify, explain, reiterate, stipulateتصریح کردن
stipulateقید کردن
pact, covenant, promise, stipulateپیمان بستن
ترجمه آنلاین
شرط می کند
مترادف
agree ، arrange ، bargain ، condition ، contract ، covenant ، designate ، detail ، engage ، guarantee ، impose ، insist upon ، lay down ، lay finger on ، make ، make a point ، name ، particularize ، pin down ، pledge ، postulate ، promise ، provide ، put down for ، require ، settle ، slot ، specificate ، specificize ، specify ، spell out ، state