شلاق، تازیانه، گوشمالی، وسیله تنبیه، بلاء، تازیانه زدن، تنبیه کردن سایر معانی: (وسیله ی تنبیه) آفت، بلا، انتقام، مصیبت، بلازده کردن، آفت فرستادن، غضب خداوند
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قضاوت، حکم، رای، گفته، فتوی، فتوا، جمله، محکوم کردن، رای دادن سایر معانی: (دادگاه و غیره) حکم، (دستور زبان) جمله، فراز، (حقوق) حکم صادر کردن، مجازات تعیین کردن، قرار محکومیت (یا زندان) صادر ...
ضربت اهسته و سبک با شلاق، شلاق زنی، نخ تابیده مخصوص تازیانه پیچی سایر معانی: چوب کاری، ن تابیده مخصوص تازیانه پیچی [عمران و معماری] حرکت شلاقی