معنی

قضاوت، حکم، رای، گفته، فتوی، فتوا، جمله، محکوم کردن، رای دادن
سایر معانی: (دادگاه و غیره) حکم، (دستور زبان) جمله، فراز، (حقوق) حکم صادر کردن، مجازات تعیین کردن، قرار محکومیت (یا زندان) صادر کردن، (قدیمی) ضرب المثل، (موسیقی) رجوع شود به: period
[حقوق] محکوم کردن، مجازات کردن، محکومیت، مجازات، حکم
[ریاضیات] جمله، گزاره، حکم

دیکشنری

جمله
اسم
sentence, term, sum, totalجمله
sentence, ruling, verdict, warrant, decree, ruleحکم
saying, statement, dictum, ditty, sentence, doctrineگفته
adjudication, verdict, judgeship, view, sentence, wittingقضاوت
vote, opinion, verdict, judgment, sentence, pollرای
judgment, sentence, verdict, judgementفتوی
judgment, sentence, judicial decree, judgementفتوا
فعل
condemn, convict, sentence, adjudge, attaintمحکوم کردن
vote, elect, resolve, sentenceرای دادن

ترجمه آنلاین

جمله

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.