خوراکی، خوردنی، قابل خوردن سایر معانی: (نادر) خوراکی، خوراکی درجمع
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(عامیانه) خوردنی ها، تنقلات، لب چره ها، قاقالی لی، خوراک، غذا
(اثاثیه ی اتاق یا خانه و غیره: میز و صندلی و فرش و غیره) اثاثیه، اسباب منزل، تجهیزات و لوازم (زندگی یاکار)، مانه ها، کاچالگان، پوشاک، رخت، لوازم
غذا، تغذیه، تربیت، پرورش، بار اوردن بچه، پروردن، بزرگ کردن سایر معانی: خوراک، قوت، پرود، فرهیخت، تربیت (nurturance هم می گویند)، عوامل محیطی (در برابر: عوامل مربوط به وراثت و نهاد nature)، پ ...
خوراک، خوراکی، غذا
خوراک غذا، خواربار، اذوقه