خود نما، رسوا، خشن، پر سر و صدا، شلوغ کننده، بی معنی و بی ملاحظه سایر معانی: پر سر و صدا (به طور ناخوشایند)، پرقیل و قال، بلند و ناهنجار، جنجالگر، بارز، آشکار، چشمگیر، آنچه که توی ذوق می زند ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه، مایه، مرکز، مستقر، عالی، حرف درشت، راسی، قابل مجازات مرگ، دارای اهمیت حیاتی، مستلزم بریدن سر یا قتل سایر معانی: (فیزیک - گیاه شناسی) جاذبه ی شعریه، ...
اشکارا، صریحا، واضحا [فوتبال] واضحا –آشکارا
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص سایر معانی: (آدم) برجسته، طراز اول، شهیر، سرشناس [ریاضیات] مشخص کردن، اختلاف زا، ممتاز، متشخص
خبر، اعلامیه، اشاره، نامه، بیانیه، فاش، بارز، ساطع، ظاهر، اشکار، معلوم کردن، ظاهر ساختن، بازنمود کردن، اشکار ساختن، اعلامیه دادن، فاش کردن سایر معانی: آشکار (از نظر بینایی یا تفکر)، واضح، رو ...
علامت دار، نشان دار سایر معانی: مورد سوظن یا مراقبت یا جستجو و غیره، چشمگیر، قابل ملاحظه، هویدا، آشکار، دارای علامت (رجوع شود به: mark)، مشخص [ریاضیات] علامت دار
شخص بر جسته، قابل توجه، جالب توجه، چیز برجسته سایر معانی: چشمگیر، درخور توجه، برجسته، جالب، قابل ملاحظه، آدم برجسته، آدم متشخص، سرشناس، (قدیمی) کدبانو، با کفایت، باجربزه، (سابقا در فرانسه - ...
بطور برجسته یا قابل ملاحظه
مورد توجه، با ارزش، قابل توجه، قابل دقت سایر معانی: برجسته، چشمگیر، درخور توجه، جالب توجه، مهم
مزاحم، فضول سایر معانی: تحمیل گر، سر بار، سر خر، خود نما، خود نمایانه، جلف
ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی سایر معانی: آشکار، روشن، گویا، معلوم [فوتبال] آشکار-واضح [ریاضیات] روشن، آشکار، معلوم، واضح، بدیهی
محبوب، مشهور، متداول، عمومی، عوامانه، خلقی، ملی، توده پسند، نامدار، وابسته بتوده مردم سایر معانی: مردمی، وابسته به یا توسط مردم، همگانی، مردم پسند، عامه پسند، نازل، ارزان، در استطاعت مردم، ر ...