افشانده، منتشر شده، افشاندن، منتشر کردن، پخش کردن، پراکنده کردن سایر معانی: پراکندن، (به هر سو) پاشیدن، اشاعه کردن، نشت کردن، (فیزیک) پخشیدن، پخش کردن یا شدن، (غیر متراکم یا غیر متمرکز) پراک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان سایر معانی: مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل ...
احمق، طبیعی، نهادی، عادی، خلقی، جبلی، قهری، فطری، غریزی، سرشتی، استعداد ذاتی، ساده، ذاتی، بدیهی، دیوانه سایر معانی: دست نخورده (ناساخته ی دست انسان)، وحشی، کشت نشده، (غیر مذهبی یا جادویی - ن ...
ناخوشی همهگیر، همه جا گیر، جانگیر سایر معانی: جهانگیر، فراگیر، (بیماری که در ناحیه ی بزرگی پراکنده است) بیماری جهانگیر، بیماری فراگیر [زمین شناسی] عالمگیر،جهانگیر شرایط حاکم بر یک ناحیه جغرا ...
نمونه ای
برتر، بزرگتر، برترین، حاکم عالیمقام سایر معانی: ارشد، سرآمد، ارجمند (ترین)، والاترین، سرکرده، سر -، فرازین، مهمترین، مهندین، فائق [نساجی] لیف مصنوعی پارامونت ( ویسکوز شفاف ) [ریاضیات] برتر، ...
فرا گیرنده، نافذ، فراگیر سایر معانی: پخش شونده (در درون)، درون گستر، فراگستر، گسترنده، مستولی شونده [حسابداری] فراگیر
بسیار توانا، داراى قدرت کامل، نیرومندتر از دیگران، غالب [علوم دامی] توانایی یکی از والدین در ایجاد خصوصیات خودش در فرزندش می باشد به طوری که فرزندان بیش از حد معمول شبیه او یا شبیه یکدیگر می ...
اساسا، بطور کلی، بیشتر
prototypic وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی
شایع، حکمفرما سایر معانی: (گیاه) پر شاخ و برگ، انبوه، گسترا، فراوان، بی حدو حصر، فراگستر، زبانزد، پراکنده، (اسب و شیر و غیره) ایستاده روی دو پا، خیزیده، لگام گسسته، لجام گسیخته، وحشیگرانه، خ ...
معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو سایر معانی: فراگستر، پراکنده، پررواج، فراوان، سرشار