زیبا، بدیع، خوش منظره، شایان تصویر سایر معانی: (منظره) زیبا، دیدنی، تماشایی، تصویر کردنی، جالب، زنده، گیرا، تصویر مانند، فرتورسان، عکس مانند، مناسب برای نقاشی، ناروال، نامتعارف، غیرعادی و جا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شایستگی برای نقاشی شدن یا عکس برداری، زیبایی، روشنی، وضوح، برجستگی
وصفی، تشریحی، توصیفی سایر معانی: (وابسته به علومی که با شرح و طبقه بندی سر و کار دارند) توصیفی، شناسا ساز، بازنمودین، کواشی، کواشگرانه، (دستور زبان) صفت توصیفی (واژه ی "big" در "a big tree" ...
عکسی، وابسته به عکاسی سایر معانی: وابسته به عکاسی یا عکس، فرتوری، فروغه ای، از طریق عکس، عکس مانند، تصویر مانند، (حافظه و غیره) قوی، دقیق، موبه مو