photographic
معنی
عکسی، وابسته به عکاسی
سایر معانی: وابسته به عکاسی یا عکس، فرتوری، فروغه ای، از طریق عکس، عکس مانند، تصویر مانند، (حافظه و غیره) قوی، دقیق، موبه مو
سایر معانی: وابسته به عکاسی یا عکس، فرتوری، فروغه ای، از طریق عکس، عکس مانند، تصویر مانند، (حافظه و غیره) قوی، دقیق، موبه مو
دیکشنری
عکاسی
صفت
photographicعکسی
photographicوابسته به عکاسی
ترجمه آنلاین
عکاسی